ملیکای صبور (تودار)
هفته پیش (2/2/90) به همراه دوستان و همکارانمون رفته بودیم روستای آجین دوجین که از توابع شهر ساوجبلاغه خانه مادر خانم همکارمان که دستش درد نکنه کلی بهشون زحمت دادیم که یه دختر تقریبا هم سن و سال دختر من داره که با هم دوست هستند ولی از بدشانسی دخترش مریض بود و تب شدیدی داشت ولی چون با ما قرار گذاشته بود دیگه به ما نگفته بود دخترشون (نیکتا) خیلی ضعیفه و منم خیلی دلم به حالش میسوخت و خیلی بغلش کردم و خلاصه خیلی احوالش رو می پرسیدم و وقتی بیدار می شد میگفتم: نیکتا جون حالت خوبه و ملیکا هم تنهایی بازی می کرد و من اصلا فکر نمی کردم شاید حسودی کنه! امروز صبح (18/2/90) صبح که می خواستم ملیکا رو از خواب بیدار کنم داشتم قربون صدقش می رفتم ...
نویسنده :
بهار
17:43