مليكامليكا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
محمد حسن و امیر حسنمحمد حسن و امیر حسن، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

ملیکا جون (شروع زندگی جدید مامان و بابا)

ملیکا و انگشت شصتش

1390/4/12 17:50
نویسنده : بهار
689 بازدید
اشتراک گذاری

داستان شصت خوردن ملیکا از این جا شروع میشه که ..........

چون ملیکا از ٤ ماهگی مهد بود .... و دیگه من  نبودم  که شیرمو بخوره البته مستقیم چون غیر مستقیم شیرمو میخورد و اونم تو شیشه

که همیشه با خودم فکر می کردم الان ملیکا تو ذهن کوچیکش چی میگه

(چه جوریه که مامانم نیست ولی شیرش هست)

خلاصه از اون موقع شروع کرد به شصت خوردن و ما هر چی سعی کردیم پستونک بهش بدیم نخورد که نخورد

با دکترش هم مشورت کردیم گفت عیبی نداره بزار بخوره بهش آرامش میده (البته چون پیشش نیستی)

ما هم گفتیم بالاخره ترک میکنه

خلاصه سرتون رو درد نیارم کلی کار انجام دادم که ملیکا شصتشو ترک کنه ازلاک تلخ گرفته از چسب و باند گرفته تا کلی کارهای دیگه

ولی خوب ترک نکرد که نکرد تا الان

منم از همین جا به همه مامانهای که بچه هاشون این مشکله دارن توصیه جدی می کنم که تا کوچیک هستن این عادتو از سرشون بندازن

حالا ملیکای من قول داده که نخوره

ولی یه موقع هایی که بهش فشار میاد میگه

مامان به خدا نمی تونم ترک کنم!!!!

 

حالا از همه مامان های گل که تجربه ای تو این زمینه دارن ممنون میشم راهنماییم کنن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

محمد گیان
13 تیر 90 11:15
سلام خاله سلام ملیکا جون خوبین
خاله جان ممنون از راهنمایت مرسی


خواهش می کنم
منم خوشحال میشم از تجربیات شما استفاده کنم
مامان فرشته
16 تیر 90 16:21
سلام بهار جون خوبی ؟
ای جونم یعنی هنوزم شصتشو می خوره ؟
چه جالب ممنون که گفتی باید حواسم جمع باشه
ببوسشششششش


سلام عزیزم
شما خوبی
آره عزیزم حواست باشه
پرواز
17 تیر 90 17:42
سلام چه مامان خوبی!
چقدر عالی که اینطوری به بجه ات ابراز علاقه می کنی!
اگه خواستی اون طرفام بیا


سلام چشم حتما سر می زنم


پرواز
19 تیر 90 8:16
_░▒███████ ░██▓▒░░▒▓██ ██▓▒░__░▒▓██___██████ ██▓▒░____░▓███▓__░▒▓██ ██▓▒░___░▓██▓_____░▒▓██ ██▓ __________________ ░▒▓██ _██▓▒░______________░▒▓██ __██▓▒░____________░▒▓██ ___██▓▒░__________░▒▓██ ____██▓▒░________░▒▓██ _____██▓▒░_____░▒▓██ ______██▓▒░__░▒▓██ _______█▓▒░░▒▓██ _________░▒▓██ _______░▒▓██ _____░▒▓██ سلام عزیزم...اون ورا نمی آیید؟!
مامان ماهان
20 تیر 90 13:17
قربونت برم عزیزم تو دیگه بزرگ شدی خانمتر شدی دیگه شصت نخور گلم باشه
مامان رادمان
22 تیر 90 12:31
قبلا برام پيغام گذاشته بودي ولي چون تازه كار بودم اشتباها حذفش كردم- با عرض معذرت- منم چقدر ذوق ميكنم كه دختر شماو پسر من يك روز فاصله سني دارن- شما رو لينك كردم و خوشحال ميشم شما هم به وب رادمان عسل مامان سر بزنيد و نظر بديد
مامان رادمان
22 تیر 90 14:39
خيلي ممنون منم خوشحال ميشم با شما و پسر گلت دوست بشم
مرسي

الهه(خدابانو)
25 تیر 90 13:37
سلام اگه راه حلي پيدا كردي به منم بگو البته پپر من در مورد شير من اينطوري شد... هنوزم بهش فكر ميكنه..
محمد گیان
4 مرداد 90 15:22
سلام خوبین


مامان ماهان
14 مرداد 90 20:03
سلام
بله خوبيم يه چند وقتي اينترنت ندارم ببخشيد دير جواب دادم