مليكامليكا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
محمد حسن و امیر حسنمحمد حسن و امیر حسن، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره

ملیکا جون (شروع زندگی جدید مامان و بابا)

زمان

      انگار دنبال ساعت كردن تا صبح ميشه زودي شب ميشه همين جور كه پول ها بي بركت شده انگار زمان هم بي بركت شده از اول هفته تا آخر هفته از اين ماه به اون ماه از اين سال به اون سال   نمي فهميم پنج شنبه جمعه ها چه جوري ميگذره   يادمه بچه كه بوديم مامانم هر هفته ما رو يه جايي مي‌برد يا مهموني خونه مادر بزرگم يا پارك هر هفته يه پارك مي رفتيم كه برامون تنوع داشته باشه!!! تازه خودش هم تك و تنها بدون وسيله 5 تا بچه‌ي قد و نيم قد رو مي‌برد .. كلي بهمون خوش مي‌گذشت   يادمه وقتي هوا سرد مي‌شد و ديگه نمي‌شد زياد پارك بريم يه امامزاده اي بود كه تقريبا نزديك بود مي رفتيم اونج...
20 آذر 1391

مامان پاییزی

مامان پاييزي پاييز فصل پركاريه براي مامان هايي كه سر كار مي رن و بچه مدرسه اي دارن (يا شايد براي من اين جوري باشه) چون روزها كوتاهه و ما كه تمام وقت سر كار هستيم تا مي رسيم خونه شب شده... 6 صبح بيدار ميشم تا صبحونه رو حاضر كنم و با مليكا تقريبا ساعت 7 راهي مدرسه بشيم و مليكا مي ره مدرسه و ما هم طبق معمول اداره. صبح تا ظهر حتما بايد كارهامو انجام بدم چون وقتي مليكا ميرسه يه كم كار كردن سخت ميشه ....... ناهار اداره رو هم كه قطع كردن بايد غذا بياريم و مليكا خانم هم همه چي رو دوست نداره و اگه غذا يه كم بدمزه يا حداقل خوشمزه نباشه، ميگه و نمي خوره.......... تا ساعت 6 هم اداره ............ ساعت شش و نيم به بعد هم ، هم بايد شام درس...
5 مهر 1391

تولد حضرت معصومه (س) و روز دختر

همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان فقط ساده می توانم بگویم روزت مبارک  دیروز روز دختر بود عزیز دل مامان روزت مبارک مامان خیلی دوست داره دیروز با هم رفتیم برات کادو بخرم چون گفته بودی دوست داری خودتم باشی ما هم گفتم چشم کلی خیابون ها رو گشتیم آخرش هم عروسک باربی خریدی آخه عاشق عروسک هستی وقتی هم که خرید تموم شد بهم گفتی مامان مطمئن باش که برات جبران می کنم حتما حتما نمی دونم چرا این عکسو خیلی دوست دارم انگار یه جورایی تو هم ادغام شدیم اردبیل - سبلان ٧/٦/٩١ ...
29 شهريور 1391

درد دل مامان ملیکا

ملیکا جون امروز این مطلبو جایی خوندم و واقعا چرا بیشتر اوقات اینجوریه ......... نمی دونم آینده چی میشه ولی امیدوارم برای تو دختر گلم این جوری نباشه (الهی آمین) چه رسم جالبی است !!! محبتت را میگذارند پای احتیاجت … صداقتت را میگذارند پای سادگیت … سکوتت را میگذارند پای نفهمیت … نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت … و وفاداریت را پای بی کسیت … و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!! .آدمها آنقدر زود عوض می شوند … آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است … .زیاد خوب نباش … زیاد دم ...
4 شهريور 1391

ماه خدا

خیلی وقته می خوام بیام اینجا و برات مطلب بنویسم .......... عزیزم دل مامان خیلی از روزه می پرسی و همش از من می پرسی مامان تشنته یه کم آب بخور یا اینکه مامان چرا باید روزه بگیریم منم تا اون حدی که متوجه بشی بهت توضیح میدم و ........... ملیکا جون دوست دارم تو هم وقتی بزرگ شدی واقعا با جون و دل روزه بگیری و خودت روزه و نماز رو درک کنی ان شا الله الان که خیلی دوست داری روزه بگیری ولی خوب چون زیاد بازی می کنی تشنه میشی البته یکی دو روز روزه کله گنجشکی گرفتی ولی کلا هم خیلی غذا خوردن رو دوست داری...... چیکار کنم به خودم رفتی یه روزم یه دفعه موقع سحر از خواب بیدار شدی و اومدی نشستی سر سفره و غذا خوردی و دوباره کنار سفره خوابت برد اون روز...
23 مرداد 1391

عکس های ملیکا در مدینه و مکه

ملیکا مدینه (قبرستان بقیع) مدینه - کوه احد مدینه _ مسجد ذوقبلتین ملیکا و دوستش پرناز از همدان موقع برگشت -  فرودگاه جده مکه مکرمه خدایا شکرت که ما رو لایق دونستی و ما رو به خونه خودت دعوت کردی امیدوارم بنده خوبی برات باشم     ...
26 تير 1391

بازگشت از سفر معنوی

ان شا الله به زودی زود این سفر معنوی قسمت همه اون کسایی بشه که عاشق این سفرن ... الهی آمین واقعا نمی دونم از کجا شروع کنم از غربت مدینه و قبرستان بقیع از مظلومیت شیعیان از حال و هوای مسجد شیعیان .... از اینکه نمی تونی از مدینه دل بکنی ........... از خانه خدا که واقعا چه حس و حال عجیبی داره ........... واقعا نمی دونم از چی بگم مثل یه رویای شیرین بود ......... انگار که تو خواب هستی ................. آنکس که تو را شناخت جان را چه کند  
24 تير 1391