مليكامليكا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
محمد حسن و امیر حسنمحمد حسن و امیر حسن، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

ملیکا جون (شروع زندگی جدید مامان و بابا)

ملیکا و انگشت شصتش (قسمت دوم)

تو پست های قبلیم نوشته بودم که ملیکا نمی تونه شصت خوردنش رو ترک کنه   چند روز پیش از راه کاشان به تهران می اومدیم که ملیکا در حال انگشت خوردن بود   زن عموی ملیکا رو به من کرد و گفت که یه برنامه تو تلویزیون نشون داده که کسانی که انگشت شصت می خوردن مشکل فک و صحبت کردن پیدا می کنن و یه دختر 12 ساله رو نشون داده که داشتن عمل فک رو روش انجام می دادن ملیکا همون لحظه ترسید و انگشتش رو از دهنش درآورد و درباره اون دختر پرسید و از اون موقع تا حالا ملیکا دیگه انگشت نخورده فقط وقتی خوابه ناخودآگاه میخوره ولی خوب بهش قول دادم اگه این کارشو ترک کنه براش از این عروسک ها که به قول خودش جیش و پی پی میکنن بخرم ملیکا جون نمی دونی چق...
13 ارديبهشت 1391

ملیکا و مامان در سال 91

تو این عکس ملیکاجون بدجوری تو فکری تو چه فکری هستی ..................... به فکر آینده .................... این عکس رو آخرین روز سال ٩٠ تو اداره گرفتیم   ...
30 فروردين 1391

اولین پست سال جدید

سال نو مبارک   6 فروردین تولد ملیکا جونم بود خدایا خیلی ممنون که این دختر خوشگلو به من دادی شکرت خدا            شکرت خدا                    شکرت خدا درست روز تولد ملیکا جونم بود که از آژانس تماس گرفتند و گفتند سه تا جا خالی شده ما هم خیلی زود دست به کار شدیم و مدارک رو دادیم که اگه ان شا الله قسمتمون بشه 31 خرداد راهی خانه خدا بشیم وقتی برای ثبت نام رفته بودیم باورم نمی شد که واقعا دارم میرم 30 خرداد سالگرد عقدمونه و اول تیر تولد خودم خیلی خوشحالم که درست وسط این دو روز راهی خا...
30 فروردين 1391

ملیکا و آینده

بچه ها با زمان بچگی ما خیلی فرق کردن ولی هر چقدر هم فرق کرده باشن بازم بچه هستن (از جنس بچه) دیروز بعد از ظهر موقعی که ملیکا داشت مشق می نوشت: گفت: مامان معلممون داشت در مورد آینده ما صحبت می کرد و این که ما بزرگ شدیم چه جور مامانایی میشیم منم گفتم خوب عزیزم به شما چی گفت: خیلی ناراحت جواب داد : به من گفت تو بزرگ بشی خیلی مامان خوبی میشی. ولی از ناراحتیش فهمیدم که چیز دیگه ای گفته: بالاخره راستش رو گفت - و با بغض - گفتش خانممون میگه تو بزرگ بشی مامانی میشی که فقط به قر و فرت میرسی و یه مامانی که اصلا به بچه هاش خوب نمیرسه و شلخته پلخته و بعدش گفت: مامان همه دوستام خندیدن  و من خیلی ضایع شدم خیلی از این حرف معلمش...
8 اسفند 1390

آخرین روزهای سال 1390

بالاخره به روزهای پایانی سال ٩٠ هم نزدیک شدیم خدایا امیدوارم بنده خوبی برات بوده باشیم تو این سال خیلی تجربه های تلخ و شیرین رو تجربه کردیم که مهم ترین این تجربه ها کلاس اولی شدن ملیکا خانمه که امیدوارم همیشه موفق باشه.... به آخر سال نزدیک میشیم و منتظر سال جدید سال جدیدی که نمی دونیم چه اتفاق هایی قراره تو سال جدید برامون پیش بیاد امیدوارم برای همه سال خوب و پربرکتی باشه و روزشماری ملیکا خانم که هر روز میگه کی بهار میاد آخه ملیکا جونم ٦ فروردین به دنیا اومده و منتظره بهاره ولی ملیکا جونم امسال دست و دلم به خونه تکونی به خرید عید و این جور چیزها نمیره آخه یه کوچولوی ناز داریم که تو بیمارستانه خدایا ...
2 اسفند 1390

ملیکا در پارک

  ملیکا جون ببخش خیلی دیر به دیر اینجا میام و مطلب میزارم قول میدم از سال جدید خاطرات هر روزت رو بنویسم (قول قول قول) ...
30 بهمن 1390

ملیکا و خاطرات مدرسه و مشق هایش

ملیکا نمی دونم چیکار کنم که مشق نوشتن رو مثل نقاشی کردن دوست داشته باشی خودتم میدونی اگه از صبح تا شب هم نقاشی بکشی خسته نمیشی ولی نمی دونم چرا اینقدر از مشق نوشتن بیزاری دیگه واقعا نمی دونم چیکار کنم؟ یکی از کارهایی که معلمت هم از اون شکایت میکنه اینه که سر کلاس خیلی حرف میزنی و با همون اندک وسایلی که داری همش بازی میکنی !!!!!!!!!!!!وای هر دفعه میام وضعیت درست رو بپرسم خانمتون یه حرفی از تو واسه گفتن داره که واقعا هم لجم درمیاد هم خندم میگیره مثلا اون روز خانمتون میگه " اگه میشه موهاتو کوتاه کنم " میپرسم چرا؟ میگه همش با موهات تو کلاس بازی میکنی و میگی من موهام فره قشنگه!!!!!!!!!!!!!  یا اون روزم گفت: که د...
18 دی 1390

مدرسه عشق

ملیکا جون از این مطلب خیلی خوشم اومد دوست داشتم تو آینده این مطلب رو بخونی موفق باشی دختر گلم مامان و بابا خیلی دوست دارند در مجالي كه برايم باقيست باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم كه در آن همواره اول صبح به زباني ساده مهر تدريس كنند و بگويند خدا خالق زيبايي و سراينده ي عشق آفريننده ماست مهربانيست كه ما را به نكويي دانايي زيبايي و به خود مي خواند جنتي دارد نزديك ، زيبا و بزرگ دوزخي دارد – به گمانم - كوچك و بعيد در پي سودايي ست كه ببخشد ما را و بفهماندمان ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست   در مجالي كه برايم باقيست باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم كه خرد را با عشق علم را با احساس و رياضي را با شعر ...
5 آذر 1390