ملیکا و آینده
بچه ها با زمان بچگی ما خیلی فرق کردن ولی هر چقدر هم فرق کرده باشن بازم بچه هستن (از جنس بچه)
دیروز بعد از ظهر موقعی که ملیکا داشت مشق می نوشت:
گفت:
مامان معلممون داشت در مورد آینده ما صحبت می کرد و این که ما بزرگ شدیم چه جور مامانایی میشیم
منم گفتم خوب عزیزم به شما چی گفت:
خیلی ناراحت جواب داد : به من گفت تو بزرگ بشی خیلی مامان خوبی میشی.
ولی از ناراحتیش فهمیدم که چیز دیگه ای گفته:
بالاخره راستش رو گفت - و با بغض -
گفتش خانممون میگه تو بزرگ بشی مامانی میشی که فقط به قر و فرت میرسی و یه مامانی که اصلا به بچه هاش خوب نمیرسه و شلخته پلخته
و بعدش گفت: مامان همه دوستام خندیدن و من خیلی ضایع شدم
خیلی از این حرف معلمش ناراحت شدم
منم به ملیکا گفتم :
عزیزم معلم تو نمی تونه بگه تو - تو آینده چه جور مامانی میشی و مثال های زیادی براش زدم از اینکه خیلی از مخترعین موقعی که بچه بودن یا از مدرسه اخراج شده بودن یا به خنگ بودن متهم شده بودن
بهش گفتم ملیکا جون تو تازه اول راهی و بهش یاد دادم که حرف دیگران اینقدر روش تاثیر نذاره و اینو بدونه که این دنیا پره از این حرف ها و خودش رو قوی کنه و اگه رفتاری داشته که باعث شده معلمش در موردش این فکر رو بکنه اون رفتارش رو تغییر بده و در آخر بهش گفتم 3 ماهه دیگه باید با این معلم خداحافظی کنی و بری یه کلاس بالاتر و یه معلم دیگه و این موضوع برات یه خاطره میشه (نمی دونم خاطره خوب یا بد)
البته یک بار دیگه هم خانمشون پیشگویی کرده بود البته اون دقعه ملیکا نبود و من با یکی از مامان های دیگه اونجا بودیم و پیشگویی اش این بود که صد درصد می گفت : من مطمئنم دختره شما بزرگ بشه دوست پسر بگیره و همچین این دوست پسر رو غلیظ تلفظ می کرد که انگار دوست پسر یه غوله (توضیحی برای این حرفش ندارم میذارم خودتون قضاوت کنید) و اون مامانی که کنار دست من ایستاده بود گفت: خانم .... دختر من چطور بزرگ بشه دوست پسر میگیره
خانم ... جواب داد نه اصلا دختر شما این جوری نیست. اونم یه نفس راحت کشید (توضیحی برای این مطلب هم نمی دم قضاوتش رو میذارم به عهده خودتون)
اینجا بود که فهمیدم اگه بچه ها با زمان ما فرق کردن معلم ها هم خیلی فرق کردن
من یادم نمی یاد دز زمان شاگردی ما معلمی بود که بتونه تو کلاس اول بگه شاگردش چه آینده ای داره