ملیکا ساقدوش عروس
٢١ اردیبهشت عروسی دختر عمه ملیکا بود که یک هفته قبل خبر داد که دوست داره ملیکا ساقدوشش باشه
دیگه از وقتی که ملیکا فهمید که قرار ساقدوش بشه می گفت یعنی چی
و فائزه خانم (عروس) توضیح داد که باید از صبح با من تو آرایشگاه باشی بعد با هم به باغ و آتلیه بریم و آخر سر هم باهم به تالار بریم و بعدش هم گفت که مثل دسته گل خودم کوچیکش رو برای تو سفارش دادم وقت آرایشگاه هم برات گرفتم تا موهات رو درست کنه و خلاصه لباس عروس بپوشه و...
پنج شنبه صبح زود ملیکا از خواب بیدار شد و می گفت مامان خیلی استرس دارم یعنی امروز چی میشه
همون روز براش کفش خریدیم و ساعت 11 آرایشگاه رفت و دیگه تا ساعت 8 شب که عروس دوماد به سالن اومدن ندیدمش موقع ورود عروس دوماد ملیکا هم پشت سرشون دست در دست یه پسر از فامیل های داماد که اونم ساقدوش دوماد بود وارد شدن و نمی دونم در گوشی به هم چی می گفتنن!!!!!!
ولی خوب انقدر خسته بود که نذاشت حتی یه عکس هم ازش بندازم
و دسته گلش رو انداخت و رفت پیش باباش و گفت که خیلی بهش خوش گذشته و وقتی تو ماشین عروس نشسته بوده چقدر همه نگاهشون می کردن و براشون بوق می زدن و می گفت که ساقدوش دوماد تو ماشین خوابیده بوده و خروپف می کرده و ... و کلی هم ازش عکس انداخته بودن که اگه به دستم برسته حتما براتون میذارم
خوب اینم از قصه ساقدوش شدن ملیکا خانم که امیدوارم جزء خاطرات خوش زندگیش باشه