مليكامليكا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
محمد حسن و امیر حسنمحمد حسن و امیر حسن، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

ملیکا جون (شروع زندگی جدید مامان و بابا)

جشن فارغ التحصیلی ( قسمت آخر)

1390/3/25 9:56
نویسنده : بهار
672 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی رسیدیم خونه خیلی ناراحت بودم و یه جورایی عصبی

همش یه سری حرفها رو با خودم تکرار می کردم...........

فردای روز جشن طاقت نیاوردم و ساعت ١٢ رفتم مهد کودک و با مسئول مهد صحبت کردم

و همه حرفهامو بهش زدم

بیشترین گله‌ام این بود که گفتم:

چرا به ملیکا القا کردید که نمیتونه شعر بخونه و نمیتونه بلز بزنه........ چرا تو این سن اعتماد به نفس بچه ها رو ازشون میگیرید ...................... چرا یه بچه ای رو خیلی مطرح میکنید و یه بچه رو تو حاشیه میبرید ..................

که واقعا هیچ جوابی نداشت که بگه .............

شاید حدود ٢ ساعت با هم حرف زدیم و مسئول مهد بیشتر حاشیه رفت ...........

و در آخر فقط این حرفو زد که اون برنامه تموم شده ................

حالا هر کاری که بگید من انجام میدم .........................

منم گفتم فکر میکنم و جواب میدم ...........

ولی خوب حیف که خاطره خوشی برام باقی نذاشتن ..............ناراحت

حالا ازتون خواهش می کنم اگه راهکاری سراغ دارید بنویسید تا این ذهنیت رو من از ذهن ملیکا پاک کنم که نمی تونه یه سری از کارها رو انجام بده ................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

sara
25 خرداد 90 10:32
با سلام . نی نی من در مسابقه خواب فرشته ها جزو برندگان بوده . لطفا اگر دوست داشتید کد 141 را از طریق تلگراف به مدیریت ارسال نمایید تا تارای من برنده بشه. پیشاپیش من و تارا از شما ممنونیم.
نسترن
25 خرداد 90 13:14
سلام خانومی. خیلی خوبه که از الان همه جوره هوای دخمل گلتو داری تا مبادا فردا درجامعه به مشکل بخوره. در انتخاب مدرسه واسه آینده هم دقت کن.


محمد گیان
25 خرداد 90 16:41
سلام خاله بهار سلام ملیکا جان خاله ما که همیشه سر میزنیم پیام میزاریم شما را خیلی دوست داریم