ملیکا و سفر حج
۵ فروردین ماه سال ۸۷ برای سفر معنوی زیارت خانه خدا ثبت نام کردیم
اسم ملیکا رو هم نوشتیم
البته بماند که بانک اشتباه کرد و ما رو تو یک گروه ثبت نام نکرد و فقط اسم ملیکا دراومد اونم اولویت ۳۳
که پارسال نتونستیم بریم
وقتی به ملیکا می گفتیم
می گفت : خوب تنها میرم!!!!!!!
امسال اولویتمون ۲۴۰ که فکر کنم سال ۹۰ ان شا الله ...........
ملیکا یه روز به مامانم گفت:
مامان اکی (اکرم) تو چرا مامان و بابا نداری.
مامانم گفت: مامان و بابای من رفتن پیش خدا.
ملیکا که یک دفعه انگار برق گرفتش گفت:
مامان اکی، مامان اکی من می خوام برم خونه خدا
حتما مامان باباتو میارم
مامانم که خنده اش گرفته بود
گفت:
حالا که داری میری خونه خدا
برادرامو، بچه برادرمو و.... همین جوری هر کسی که فوت کرده بود رو داشت می گفت
که ملیکا یک دفعه پرید وسط حرفشو گفت:
مامان اکی
دیگه زیاد شدن
دیگه این همه آدمو نمی تونم با خودم بیارم!!!!!!!!!!