بعد از چند سال بالاخره یادش موند (سالگرد ازدواج)
من و ملیکا زود رفتیم خونه مرغ سوخاری درست کردم و یک پلیور برای شوهرم خریدم
به خودم گفتم اگه یادش نبود عیبی نداره من که یادم بوده!!!!
که دیدم نه یادش نرفته
یه دسته گل و یه شلوار برام گرفته بود (کلی ذوق کردم)
ملیکا جون موقع باز گردن کادوها هم هی می گفت کادو من کو ؟ کادو من کو؟
توی راه یه کیک خریدیم که ملیکا هی می گفت تولد کیه
که من بهش توضیح دادم
فروشنده به ملیکا گفت :
تولد توئه خوشگلم
ملیکا گفت:
نه بابا! سالگرد ازدواج مامان و بابامه
اینم دوتا عکس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی